آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

هستی من

لاک پشت ناقلا

من لاک پشت خوبم                        پیش همه محبوبم نه سر دارم نه سامون                  نه شاخ دارم نه دندون گرچه لاکم سنگینه                             محافظم همینه با قدم های کوتاه             ...
29 دی 1390

شعرخروس جنگی

من كه به اين قشنگي ام با پر و بال رنگي ام يكه خروس جنگي ام قوقولي قو قو         ببين ببين تاج سرم ببين ببين بال و پرم اين قد و بالا را برم قوقولي قو قو           منم خروس خوش صدا هميشه بانگ من به پا ببين مرا ببين مرا قوقولي قو قو           دهم هميشه آب و دان به مرغ و جوجه ها نشان منم خروس مهربان قوقولي قو قو     ...
29 دی 1390

زندگی

بر لبانم غنچه لبخند پژمرده است نغمه ام دلگير و افسرده است نه سرودي؛ نه سروري نه هماوازي نه شوري زندگي گويي ز دنيا رخت بر بسته است. يا که خاک مرده روي شهر پاشيده است. اين چه آييني؟ چه قانوني؟ چه تدبيري است؟ من از اين آرامش سنگين و صامت عاصيم ديگر من از اين آهنگ يکسان و مکرر عاصيم ديگر من سرودي تازه مي خواهم جنبشي؛ شوري؛ نشاطي، نغمه اي، فريادهايي تازه مي جويم من به هر آيين و مسلک کو، کسي را از تلاشش باز دارد ياغيم ديگر من تو را در سينه اميد ديرينسال خواهم کشت من اميد تازه مي خواهم افتخاري آسمان گير و بلند آوازه مي خواهم کرم خاکي نيستم اينک تا بمانم در مخاک خويشتن خاموش! نيستم شبکور که از خورشيد روشنگر بدوزم چشم آفتابم من که يکجا، يکزمان ساکت...
29 دی 1390

شیطنک های ایلین خوشگله

دخترم به روزنامه و کتاب خوندن خیلی علاقه داره البته به خش خش کردن و پاره کردنش دیروز وقتی از سرکار برگشتم با دخملم کمی بازی کردم و بعد از یکی دو ساعت خواستیم بخوابیم م ایلین خانوم خوابش میومد هم مامانی بیچاره ،عزیز دلم دیشبو نذاشته بود بخوابیم به دخترم شیر دادم وتو بغل مامانی خوابش برد مامان جونم گفت تو بخواب نگرانش نباش اگه بیدار شد من خودم بهش میرسم مامان جون میگفت ایلین نیم ساعت بعدش بیدار شده منم برای اینکه توراهم بیدار نکنه برده بودم اتاق خواب بالا خوشملم با عروسکاش مشغول بود اخرش هم بهت روزنامه داده بودند با روزنامه بازی میکردی براش صدا درمیاوردی و بعدش هم پاره اش میکردی منم بعد از یه ساعتی بیدار شدم نازگلمو بغل کردم...
29 دی 1390

بدون عنوان

مامانی چند وقته دلم میخواد از عکسهایی که کوچولو بودی را برات تو وب بذارم امروز بالاخره چند تا از خوشگلاشو میذارم ایلین خانوم بعداز سه ساعت از تولدش ایلین در ٦ روزگی     نازگلم در ١٥ روزگی دخمل مامان در ٢٥ روزگی اولین پیک نیکی که سه نفری رفتیم ایلین و بابایی در دره زیبای لیقوان     ...
29 دی 1390

چشم خوردن ایلین جون

  سلام ناز گلم  خوبی خوشی عزیز دلم دو روزه که شبها فقط گریه میکنه منم نمی دونم چی شده با خودم فکر میکنم  شاید سرما خورده یا دلش درد میکنه دیشب هم باز مثل شب قبل موقع خواب باز شروع کرد به گریه ، بردم با عروسکاش بازی کنه دیدم نشد رو تخش خوابوندم تا با عروسکهای بالای سرش بازی کنه چون وقتی کوکو میکنم دخملم با اهنگش ارام میشد اون هم جواب نداد (از عصر هم دخملم هی خمیازه میکشید میخواست بخوابه ولی نمی خوابید )بالاخره رفتم براش اسفند دود کردم اون موقع اروم شد خودم هم تعجب کردم بعد از ٥ دقیقه شیرشو خورد و  رفت خوابید امروز با دوستم حرف میزدم از احوالات ایلین می گفتم ،گفت احتمالا چشم خورده ...
29 دی 1390

ایلین و قایق بادیش

ببین چه لمی داده تو قایقش اینجا هم داره با ماهی های روی قایقش بازی میکنه فرمونو دستش گرفته فکر میکنه با دست گرفتنش داره قایقو هدایت میکنه ببین دخملم چه ژستی گرفته قربون اون نگاه کردنات برم ...
29 دی 1390

بدون عنوان

دیروز شامو خونه مامان جون بودیم وقت شام بود، برای نازگلم کباب میدادم ودخملی هم میخورد و بازهم میخواست منم بهش میدادم روزتون چشم بد نبینه نازگل مامان از ساعت ٢ تا ٥ صبح یکریز گریه میکرد منم نمی دونستم چی شده هی بهش می می میدادم  یا اب قند بعضی وقتها هم پستونک ،با خودم میگفتم که این دخملیرو چی شده ،دخمل من اینطوری نبود دیدم گریه هات تمام نمیشه فکر کردم سرما خوردی اوردم برات استامینوفن دادم تا اگه دردی در بدنت داری تموم بشه بعد از نیم ساعت دخملی سرو گذاشت خوابید منه بیچاره باید ساعت ٦ بیدار میشدمو میرفتم سرو کار ،تصور کنید که قیافه من چه جوری بود از محل کار هم با مامان جون حرف زدم تا حالتو بپرسم مامان جون گفت خوابیدی به مامان...
28 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد